زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

داستان باشگاه رفتن مامان..

"آدم خوب قصه های من!دلتنگ شده ام!حجمش را میخواهی...؟! خدا را تصور کن!" سلام...سلام..سلام...سلام به روی ماهت خشملم..خوفی که؟! چیزی نمیخواستم بگم فقط اینکه الان شب و مامانی خونه تنها بود گفتم بیام و برات یه چند خطی بنویسم.آخه بابایی رفته باشگاه و من خونه تنهام.گفتم باشگاه ،یادم افتاد بهت بگم مامانی شروع کرده باشگاه رفتن.رشته ی ایروبیک.خواستم یه مامان خوش هیکل واست باشم..!!! البته به زور بابایی و بخاطر تو میرم آخه من که وزنی ندارم!!!! فقط یه کوچولو همش یه کوچولو تپلم.خیلی هم بهم میاد این هیکل..همه میگن.اما خب چیکار کنم خودمم دوست دارم یه تغییری بکنم و خب یه تیپی عوض کنم.در همین راستاست که شروع کردم باشگاه رفتن و در آینده ای نه چندان دور مامانی ...
1 آذر 1391